alma
راه بی پایان...
راه بی پایان...
چهارشنبه 99/03/28
◾️ای کاش ما را هم کاروانی بود،شبیه کاروان آل یعقوب،همان هایی که یوسف را نجات دادند از گرفتاری چاه…
ای کاش ریشه فراغ از بن کنده میشد…
ای کاش جمعی بودند و نجات می دادند یوسف ما،یوسف آل محمد را از گرفتاری چاه و غیبت وغربت….
ای کاش بذر هجران هیچ گاه کاشته نمی شد….
ای کاش اینگونه فراهم می شد اسباب زمام داری ما تا حکم کند خداوند تبارک میان ما و خلق خود و اینگونه انتقام گیرد از ظلم دشمنان در حق ما
ای کاش بیرق وصل برافراشته می شد برای همیشه….
▪️ ای کاش ها،ای کاش های دل داغدار و بی تاب امام صادق اند در حسرت شروع روزگار ظهور.
◼️این یه جور بیان یه نوع حسرته همونطور که به یوسف بی مهری شد مورد حسادت واقع شد و…و…؛به مهدی ما بی توجهی شده….بی توجهی نسبت به جایگاه وساحت و شخص امام زمان، در این که تردیدی نیست.
امام صادق(ع)در مقام تعریض نسبت به این نگاه ای کاش ماهم مانند آل یعقوب یه قافله ی تاجر دوره گرد شهر به شهر برویی بود، میآمد سر چاه غیبت،یوسف مارا از چاه غیبت نجات میداد.
«حتی یحکم الله بیننا و بین خلقه»
این عبارت،عبارت تندیه…
تا خدا بیاد بین ما و خلقش داوری کنه
آقا بنده را می نشانند و میگویند:شما شیعه امام زمان بودی؟
میگم:پس چی!!اگه حجت ابن الحسن نه پس کی؟!!!
میگه:خب؛برای دوری این آقا چه کردی؟
برای رهانیدن آقا چه کردی؟اصلا فکر میکنی وظیفه ای نداشتی؟نسبت تو با امام زمان چیه؟
….
….
….
◾️کاروان تمنای ظهور،به سمت دعای فرج در هجرت است.
آخرین مسافربقیع راهی شد.??????????????
شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام ) به همه شیعیان تسلیت.
Elteja
دوشنبه 99/03/26
▫️شیعه امام عسکری علیه السلام بودند؛
اما درگیر شکّ و اختلاف.
برخی میگفتند: امام، بدون جانشین از دنیا رفت!
نامه ای نوشتند،
از دعوا و اختلاف و حیرتشان گفتند.
پاسخ نامه، چشم و قلبشان را روشن کرد.
آخرین حجّت خدا، با خط مبارکش نوشته بود:
«به نام خداوند بخشنده مهربان!
حیرت و شکّ شما، غمگینم کرد.
نه به خاطر خودم که به خاطر خودتان!
چون خدا با ما اهلبیت است و نیازی به غیر او نداریم…
آیا گمان بردید خدا واسطه میان خود و بندگانش را قطع می سازد؟
هرگز چنین نبوده؛
تا قیامت نیز چنین نخواهد بود!…
اگر به شما علاقه نداشتم و مشتاق اصلاح کارتان نبودم این نامه را برایتان نمی نوشتم…»
?غیبت طوسی ص286.
@Elteja
یکشنبه 99/03/25
?کشاورزی ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد،هرچه جستجو کرد آن را نیافت،
از چند کودک کمک خواست وگفت:هر کس آن را پیدا کند جایزه به او تعلق میگیرد.
کودکان گشتند اما ساعت را پیدا نکردند؛
تا اینکه پسرکی تنها به انبار رفت و بعد از مدتی به همراه ساعت از انبار بیرون آمد .
کشاورز متحیر از او پرسید:چگونه موفق شدی؟
کودک گفت:من کار زیادی نکردم، فقط آرام روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تیک ساعت را شنیدم به سمتش حرکت کردم و او را یافتم.
?حل مشکلات در زندگی،نیازمند یک ذهن آرام است؛ذهن عصبانی،مضطرب،غمگین یا هیجان زده مثل آب گل آلود است هیچ واقعیتی را نخواهید دید؛اما اگر اجازه دهید ذهنتان آرام شود، مثل آب زلال همه چیز برایتان آشکار می شود...
Sherko@
چهارشنبه 99/03/21
?هرپادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده…
هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده…
مهم نیست امروز کجایی…!؟
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود…!؟
هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد
که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند…!!!
زمین خوردی!؟
عیبی ندارد…برخیز…!!!
نگذار زمین به جاذبه اش ببالد…
سر به دو زانوی غم فرو مبر،
سرت را بالا بگیر…
قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟
کوله بارت ریخت!؟
عیبی ندارد…
سبک باشی راحت تر اوج میگیری...
•زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش.
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را بــاور نکن
اکنون زمان زندگیست، تاخیر را بــاور نکن
خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز میخواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن
تصویر اگر زیبا نبود، نقّاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن، تصویر را بــاور نکن
خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو، زنجیر را بــاور نکن
یکشنبه 99/03/18
?یه جوون رو آورده بودند آقا شما باهاش صحبت کن:
دانشگاه شریف قبول شده میخواد بره طلبه بشه…
باهاش صحبت کن پشیمون بشه
خیلی محکم گفتن:دیگه شما خودتون میدونید،
ما ایشون رو میاریم؛ایشون شریف قبول شده میخواد بره طلبگی.
خوب آنها هم در قم طلبه زیاد دیده بودند…
همچین تازگی نداشت ولی خانواده خوبی بودند…
قرار گذاشتیم و اومدند.
ماهم اون موقع مستاجر بودیم در یک خانه ۶۰ متری…
آمدند و[خانه ی ما]یک اتاق داشت، طبیعتاً نشستن تو اتاق،اتاق هم کوچک بود
وقتی دو طرفش مقابل من نشستند
باتیر بارهای چشمهایشان …
خوب من هیچ حسن طلبگی رو نمیتونستم بگم،
آقا ایشان گفتش:میخوام طلبه بشم
گفتم:برای چی؟
گفت:آدم شم.
گفتم:غیرطلبه هم هست آدمه.
گفت:در طلبگی آدم شدن راحت تره.
گفتم:یه سختیهایی هم داره…
زیاد قال الصادق (علیه السلام)به گوشت می خوره،عادت می کنی،چه بسا طراوتش از بین بره...
گفت:می خوام به جامعه خدمت کنم.
گفتم:خدمت راه های مختلفی داره.
گفت:نه از راه طلبگی…
گفتم:تو بری پزشک یا مهندس بشی چقدر خوبه؟!!!
اون وقت میری برخی مباحث رو میگی که ما نمی تونیم بگیم…
ما که بگیم طبیعیه ولی اگه شما بگین یه اثر دیگه ای داره…
حالا هر کدام از این محسنات که من درباره طلبگی میگفتم و بقیش را نمی گفتم…
اگه بقیه اش رو می گفتم که باید می اومد
چون اون دو نفر که کنارش بودن خیلی محکم بودند و ما هم کسی نبود که کمکمون کنه باید نمیگفتیم(دیگه شوخی کردم)
هیچی آقا این گفت ما گفتیم
می فهمید من دارم طفره میرم…
می گفت:یعنی شما هیچ حسنی از طلبگی نداری بگی به ما؟!
گفتم:حالا حسن که دارد… اینجور نیست که بی حسن باشد
گفت:چیه حسنش؟؟
من عرض میکنم ما چون نمیخوام همتون بیاید طلبه بشید همون چیزهایی که برای اونها سانسور کردم برای شما هم سانسور میکنم…
نیاید و الا که معلومه کسی که طلبه بشه خدمتش به دین افراد خیلی بیشتره،
غیر طلبه هم تاثیر داره
ولی معلومه طیف تاثیرش اندازه یک متخصص در دین نیست.
من اتفاقاً خودم بنای جذب زیاد ندارم بالاخره ما هیچ حسنی نگفتیم و از زیر ش در رفتیم..
گفت:حالا یک حسنی هم بگو شما…نمیشه که اینجوری!!!
گفتم:بله حسن که داره…
آنها که دو طرفش بودند تا آنجا خوشحال بودند بعد اومدن بگن: ما با شما قرار گذاشتیم این شریف قبول شده میفهمی شریف!!!
گفت:یه حسن کوچک بگو
گفتم:ببین اگه طلبه نشی ممکنه سرباز امام زمان بشی،ممکنه نشی…
اگه طلبه بشی ممکنه سرباز حضرت بشی ممکن نشی…
گفت:فرقش چی شد؟
گفتم:فرقش اینه…اگه طلبه شدی این لباس رو تنت کردی… اسمش روته طلبه نشی اسمش هم روت نیست…
گفت:خوب من نتیجه گیری کردم
خیلی ممنون.
آنها هم گفتند:دیدی که حاج آقا یک ساعت برات حرف زد چیکار می کنی؟ گفت:خب من میرم طلبه میشم.
گفتن:چرا؟
گفتم:من میخوام اسمش روم باشه…
آخه من حاضرم برای اینکه اسم سرباز حضرت روم باشه جونمو بدم شغلم رو عوض نکنم
رفت طلبه شد الان هم معممه
اسمش می خوام باشه ولی
واقعا ممکن طلبه شم سرباز حضرت نشم…
، طلبه نشم هم ممکنه سرباز حضرت نشم ولی اینجا قطعاً اسمش روم هست. اسمش را عشق است زندگی را می خواهم ببازم پاش لباسش هست هویتش هست…
خاطره از آقای پناهیان
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
حافظ