موضوع: "دهه کرامت"

چون تو دارم...

 

چیک!
درراباز کردم و داخل خانه شدم وسایلم را روی میز پرت کردم به سمت آشپزخانه رفتم کتری را پر از آب کردم و روی اجاق گذاشتم سپس به سالن آمدم و خودم را روی کاناپه رها کردم روز بدی بود روز که نه هفته بدی داشتم در کارهایم دچارمشکل شده بودم و همه و همه سرزنشم می کردند دلم گرفته بود از این همه بدبیاری
دلم فقط گریه میخواست و بس!
خسته بودم و دلم میخواست با کسی حرف بزنم و از مشکلات بنالم و بگویم چه دنیای ناعادلانه ای!
آب جوش آمده بود بلند شدم و برای خودم چای و کمی بیسکوئیت آوردم جلوی تلویزیون و آن را روشن کردم و بی هدف شبکه هارا بالا و پائین میکردم.
کمی که گذشت چشمانم سنگین شد.
اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی
بااین صدا بیدار شدم همه جا تاریک بود و فقط نور تلویزیون،سالن را روشن نگه داشته بود.گنبد طلایی اش،در تاریکی شب ،دل می برد.
به خودم گفتم فقط تا آخرهفته قوی بمان و از هیچ چیز گلایه نکن،و بعدعازم مشهد میشوم چه کسی بهتر از حضرت می‌توانست گوش کند به گله هایم!

روبه روی گنبد طلایی ایستاده ام و اذن دخول می‌خوانم!
اینکه از شدت شوق،اشک هایم،صورتم را پوشانده بود دست خودم نبود.
اینکه هیچ چیز از مشکلاتم یادم نبود،وبرعکس پر بودم از حس خوب و افتخار دیدن آقا و یک دعا…
اللهم عجل لولیک الفرج
شاید مشکلات حل بشوند و شاید هم نه و شاید هم بدتر شوند ….

اما بیاد آوردم که:
چون تو دارم همه دارم
دگرم هیچ نباید