موضوع: "روانشناسی"

چهار نفر...

چهار نفر بودند که اسمشان این بود:

همه کسی ،هرکسی ،یک کسی،هیچ کسی

کار مهمی در پیش داشتند. و همه مطمئن بودند که«یک کسی»این کار را انجام می دهد.

«هر کسی» می توانست این کار را انجام دهد؛ولی «هیچ کس» این کار را نکرد.

«یک کسی »عصبانی شد؛چرا که این کار ،کار «همه کس»بود.

اما«هیچ کس»متوجه نبودکه«همه کس»این کار را نخواهد نکرد.

سرانجام داستان این طور شد که«هر کسی»،«یک کسی» را سرزنش کرد،که چرا«هیچ کس»کاری را نکرد که «همه کس» می توانست انجام دهد.

حالا ما جز کدام هستیم؟

 

همه کسی،هرکسی،یک کسی،هیچ کسی

 

 

یابنده ساعت...

?کشاورزی ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد،هرچه جستجو کرد آن را نیافت،
از چند کودک کمک خواست وگفت:هر کس آن را پیدا کند جایزه به او تعلق میگیرد.
کودکان گشتند اما ساعت را پیدا نکردند؛
تا اینکه پسرکی تنها به انبار رفت و بعد از مدتی به همراه ساعت از انبار بیرون آمد .
کشاورز متحیر از او پرسید:چگونه موفق شدی؟
کودک گفت:من کار زیادی نکردم، فقط آرام روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تیک ساعت را شنیدم به سمتش حرکت کردم و او را یافتم.

 

?حل مشکلات در زندگی،نیازمند یک ذهن آرام است؛ذهن عصبانی،مضطرب،غمگین یا هیجان زده مثل آب گل آلود است هیچ واقعیتی را نخواهید دید؛اما اگر اجازه دهید ذهنتان آرام شود، مثل آب زلال همه چیز برایتان آشکار می شود...

 

Sherko@

1 2 3 5