موضوع: "امید_هدف"

غیرقابل پیش بینی

در زندگی خیلی چیزها قابل پیش بینی نیست.
از این رو نگاهی که به گذشته خودم انداختم فهمیدم…
فهمیدم یه روزایی داشتم که خیلی سخت بود فکر نمی کردم تموم بشه اما تموم شد
 یه روزهایی داشتم پر از شادی که فکر نمی کردم دیگه تکرار میشه اما بهترش تکرار شد
فهمیدم واسه چیزایی گریه کردم کردش اخم کردن هم نداشت
واسه چیزای خنده دار که نه تنها خنده دار نبود که گریه آور هم بود
یه وقتایی که گذشت کردم ولی وقتی گذر
یه روزایی رو زندگی کردم و یه روزایی سپری
بالاو پایین زیاد داره این زندگی…
اما من فقط اینو فهمیدم که خیلی چیزها در زندگی قابل پیش بینی نیست پس وقتی شدی از شادی لذت ببر وقتی که غمگینی بدون روزهای پر از خنده تو راه داری 

 

  پس  با امید شاد باش.

 

 

....یعنی....

 

خوشبختی یعنی !!!

 

به داشته ها ، موقعیت ها و آدم هایِ خوبِ زندگی ام فکر می کنم

به هرچیز یا هرکسی که دنیایِ مرا زیبا و حالِ مرا خوب می کند .

و می خندم ؛

به رویِ تمامِ روزهایِ خوبی که در راهَند ،

اتفاقاتِ خوبی که خواهند افتاد ،

و آرزوهایی که برآورده خواهند شد .

خوشبختی یعنی همین ؛

که زندگی را سخت نگیرم ،

کهحالمن خوب باشد.

 


#نرگس_صرافیان_طوفان

 

 

 

 

 

زیر آب زن ...

بهش می گفتند «زیرآب زنِ کلاس»

، هردفعه زیرآب یکی را میزد و هرچقدرهم نامحسوس، همه مطمئن بودند کار کار خودش است، چون سابقه اش بدجور خراب شده بود.

استعداد زیادی نداشت وشاید بیشتر به این خاطر که تمام انرژی و وقتش را متمرکز روی رفتار بقیه کرده بود تاسوژه ای گیر بیاوردو زیرآب یکی رابزند یا کار یکی راخراب کند و برای خودش کِیف کند، از آن کِیف های کثیف. انگار روزهایی که زیرآب نمی زد، حالش خوب نبود، عادت کرده بود به این کار و این عادت، هر روز از بچه های کلاس دور ترش می کرد و در درس ها ضعیف تر میشد.

 

یک بار سرِ کلاس شیمی اجازه گرفت برود حیاط و آب بخورد، اما وقتی برگشت، زیادی کِیفش کوک بود و این برای همه ی ما ترسناک بود، هرکس داشت به کارهاو ضعف هایی که ممکن بود بروز داده باشد فکر میکرد.


طولی نکشیدکه از دفتر مدرسه مرا خواستند، انگار این بار قرعه به نام من بود، بااضطراب ازجا بلند شدم و درطول مسیر، به جوراب و ناخن و لباسم نگاه کردم تاببینم ایراد را از کجای من در آورده.

اجازه گرفتم و از در دفتر رفتم داخل، مدیر داشت بالبخند نگاهم میکرد، گفت بیا جلو، دستش روی دفتری بود که خیلی برام آشنا بود. یعنی این دفتر خاطرات من بود؟ آن جا چه کار میکرد؟ کار کارِ خودِ زیرآب زنش بود، زنگ تفریح آن را بدون اجازه از کیفم برداشته بود و مابین کلاس، آن را زیر لباسش گرفته و تحویل مدیر داده بود.

خلاصه مدیر سرش را پایین انداخت و آن را بازکرد و بالبخند و آرام، چندصفحه ای از آن را ورق زد، گفتم: «خانم اجازه! امروز اشتباهی توی کیفمان مانده، به خدا…» بدون اینکه نگاهم کند انگشت اشاره اش را به نشانه ی سکوت، روی لبش گذاشت که یعنی چیزی نگو خودم همه چیز را می دانم و به مطالعه ی شعرهای من ادامه داد.

 

بعد، آرام سرش را بالا گرفت و گفت:«چه خط و استعداد خوبی داری فلانی، چرا زودتر رو نکرده بودی!» و من شوکه بودم از این برخورد و کلی در دلم ذوق کردم. همان روز، مدیر مدرسه فراخوان مسابقه شعری را به من داد ومن به تشویق او شرکت کردم و ازقضا نفر اول هم شدم! بعد از آن ماجرا، هم رابطه ی من با مدیر و دفترمدرسه خوب شد، هم هرهفته و هرماه، جوایز مختلفی برنده می شدم و مقام های خوبی کسب میکردم و این را مدیون زیرآب زن معروف کلاسمان بودم.
اینجاست که باید گفت: «عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد.»

خلاصه که برای دیگران بد نخواهیم، خدا بیشتر بلندشان می کند! سعی بر تخریب رابطه ی آدم ها نکنیم، کائنات صمیمی ترشان می کند. خوب بخواهیم برای دیگران تا عزیز بمانیم و قابل احترام…

 

نرگس صرافیان

تنگ میشود...

?دل آدم‌ها بالاخره تنگ می‌شود..‌.

?بالاخره یک روز از این ماسماسک‌های حرفه‌ای که دستشان به همه جا می‌رسد، خسته می‌شوند و دلشان تلفن‌های دکمه بالشی می‌خواهد،

?بالاخره خسته می‌شوند از اینکه پیامشان سین خورد یا نخورد طرفشان آنلاین بود یا نبود

?بالاخره خسته می‌شوند از این همه عکس‌های پروفایل، از این همه سلفی

?بالاخره می‌رسد روزی که زده می‌شوند از این همه دم دست همدیگر بودن، از این همه در دسترس بودن

?بالاخره یک روز حالشان از این همه ویس‌های پشت سر هم به هم می‌خورد که نه قطع و وصل می‌شوند و نه از دسترس خارج

?بالاخره دلشان تنگ می‌شود برای آن تلفن حرف زدن‌های طولانی، برای قطع و وصل شدن صدا

?دل آدم‌ها بالاخره تنگ می‌شود، برای چشم‌ها، برای عطرها، برای صداها، برای قدیم‌ها❣️

                   ???

الهی قمشه‌ای

کم هزینه اما...

۱۵ مورد از کم‌هزینه‌ترین لذت‌های دنیا:

۱- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
۲ - سعی کنیم بیشتر بخندیم.
۳- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
۴ - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
۵ - گاهی هدیه‌هایی که گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
۶ - بیشتر از خدا تشکر کنیم و با او حرف بزنیم.
۷ - در داخل آسانسور و راه پله و… باآدمها صحبت کنیم.
۸- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
۹- لذت عطسه کردن را حس کنیم.
۱۰- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.
۱۱- زمزمه کنیم و آواز بخوانیم.
۱۲- سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر‌به‌فرد با بقیه فرق داشته باشیم.
۱۳- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
۱۴- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
۱۵- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کنیم!

امروز فقط ۲تاشو امتحان کن ?‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌

 

1 2 3