alma
راه بی پایان...
راه بی پایان...
برف هفت سالگی را بخاطر صدای پدر دوست داشتم پاشو ببین چه برفی اومده!
برف ده سالگی را بخاطر آدم برفی هایش،
برف چهارده سالگی را بخاطر اخبار و تعطیلی هایش،
برف هجده سالگی را درست یادم نیست درمیان افکار یخ زده بودم،
برف بیست سالگی قدم زدن های عاشقانه و رد پاهایم،
برف بیست و پنج سالگی به بعد فقط سرد بود و سرد بود و سرد…
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط Alma در 1399/09/02 ساعت 08:33:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1399/09/05 @ 09:57:59 ق.ظ
محمدی [عضو]
سلام عزیزم قدمهای بیست و پنج سالگی را خودت تغییر بده و امید آفرین کن، صادق هدایت یه شخص بی خدا بود و که در نهایت خودکشی کرد، شما دوره 25 سالگی را با عشق به شهادت و زندگی بنویس و اسم صادق هدایت را هم پاک کن، چون مطلب را منتخب کردم. متشکرم
1399/09/05 @ 10:46:17 ب.ظ
Alma [عضو]
سلام بانو
متشکر از توجه شما.چشم این کار را میکنم.
و قدم هایم را در جهت حق و خداوند عزوجل و بصیرت و شهادت برمیدارم.ان شاالله که خداوند در این مسیر همواره مرا نگه دارد.آمین
اما این صحیح نیست که اگر فردی دین نداشته باشد تمام سخنانش را زیر سوال ببریم.
1399/09/05 @ 10:49:28 ب.ظ
Alma [عضو]
اگرچه اسم نبردن از صاحب اثر در مرام بنده حقیر نیست اما به علت صلاحدید شما،حرف شما را بر دیده منت میگذارم
1399/09/04 @ 09:06:30 ب.ظ
سیــده الهام عزتی [عضو]
بسیار زیبا و دلنشین
1399/09/05 @ 10:46:49 ب.ظ
Alma [عضو]
متشکرم عزیزم
1399/09/03 @ 11:00:24 ق.ظ
سربازی از تبار سادات [عضو]
چقدر خاطرات بچگی هامون قشنگ بودند
1399/09/03 @ 11:37:13 ق.ظ
Alma [عضو]
متشکرم از نظر پرانرژیت دوست عزیز
1399/09/03 @ 07:39:36 ق.ظ
یا کاشف الکروب [عضو]
با سلام و احترام. جالب بود. ان شاء الله در کنار روزهای برفی و یخی قلب هایتان و زندگیتان چون آفتاب تابستان گرم باشد. در پناه حق التماس دعا
1399/09/03 @ 11:36:26 ق.ظ
Alma [عضو]
سلام و سپاس از حضور گرمت