بهترینِ روزِ ...

?لقمان حکیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار و هرچه بر زبان راندی، بنویس، شبانگاه همه آنچه را که نوشتی، بر من بخوان، آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور!

شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند…

دیروقت شد و طعام نتوانست خورد.

روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد…

روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد.

روز چهارم، هیچ نگفت…

شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها بخواند.

پسر گفت: امروز هیچ نگفته‌‏ام تا برخوانم.

لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور…

بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته‏‌اند،

چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری…

                    ???

  • 5 stars
    Luna
    نظر از: Luna
    1399/07/01 @ 08:54:45 ق.ظ

    Luna [بازدید کننده]

    احسنت alma جان

  • 5 stars
    نظر از: هورمند
    1399/06/27 @ 10:03:31 ب.ظ

    هورمند [عضو] 

    زیبا

  • 5 stars
    پاسخ از: Alma
    1399/06/28 @ 09:31:02 ق.ظ

    Alma [عضو] 

    ممنون

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
باستاره ها کمی بخند:)
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.