alma
راه بی پایان...
راه بی پایان...
امشبم آمد.
من مطمئنم كه او از پدرم هم بيشتر مرا دوست دارد؛اين را از نگاه هاى پر از مهرِ پدرانه اش فهميده ام.
بااينكه آن مردمهربان هميشه صورتش را مى پوشاند،اما من مى دانم كه او كيست.
چندشب پيش كه مثل ديگر شب ها با كيسه اى سنگين بر دوش به درخانه مان آمد و برايمان طعام و درهم و دينار آورد،شيطنت كودكى امانم را بريد و يواشكى به دنبالش رفتم؛درِ خانه ى نيازمند ديگرى را زد،
مردِ خانه در را كه باز كرد با لبخندى عميق گفت:
السلام عليك يا على بن الحسين “عليه السلام".
ميلاد امام مهربانمان،
سيدالساجدين"سلام الله عليه”
مبارك باد.
?منتهى الامال،ج٢،ص٦
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط Alma در 1399/12/28 ساعت 09:16:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1400/01/07 @ 04:52:15 ب.ظ
Luna [بازدید کننده]
عالی بود
1400/01/07 @ 05:39:06 ب.ظ
Alma [عضو]
ممنون عزیزم