alma
راه بی پایان...
راه بی پایان...
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی
آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش
می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط Alma در 1399/05/21 ساعت 07:24:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1399/05/22 @ 10:21:10 ق.ظ
منــــــــــاره [عضو]
همه دوست دارند ره صد ساله را يك شبه طي كنند
1399/05/22 @ 10:35:38 ق.ظ
Alma [عضو]
بله همینطوره.
ممنون رفیق از همراهیت
1399/05/21 @ 11:53:36 ب.ظ
نورالهدی [عضو]
احسنت برشما
1399/05/22 @ 07:35:23 ق.ظ
Alma [عضو]
ممنون از نگاه زیبات
1399/05/21 @ 10:16:23 ب.ظ
samanyolu [بازدید کننده]
عالی
1399/05/21 @ 10:19:44 ب.ظ
Alma [عضو]
عالی نگاه شماست
1399/05/21 @ 10:15:46 ب.ظ
hamid [بازدید کننده]
بسیار زیبا
1399/05/21 @ 10:19:04 ب.ظ
Alma [عضو]
ممنون از حضورت
1399/05/21 @ 09:50:57 ب.ظ
هورمند [عضو]
چقدر زیبا بود
1399/05/21 @ 09:55:11 ب.ظ
Alma [عضو]
زیبا حضور شماست