موضوع: "دوست داشتن"

سر بزن ...

?گاهی هم به خودت سر بزن!

حالِ چشمهایت را بپرس و دستی به سر و روی احساست بکش؛

رو به روی آیینه بایست و تمام تنهایی ات را محکم در آغوش بگیر وَ با صدای بلند به خودت بگو که “تو” تنها داراییِ من هستی؛

بگو که با همه ی کاستی های جسمی و روحی، تو را بی بهانه و عاشقانه دوست دارم؛

برای خودت وقت بگذار، با مهربانی دستت را بگیر و به هوای آزاد ببر، نگذار احساس تنهایی کنی، نگذار ابرهای سیاه، چشمهایت را از پا دربیاورد…

??? مطمئن باش،
هرگز کسی دلسوزتر از تو
  نسبت به تو پیدا نخواهد شد…!

 

شما اخراج شدید...

 

 

 

 

?اینکه مدام نگرانی نکنه فلان حرف و فلان کار که جزوی از شخصیت و رفتار غریزی توعه باعث رنجش اون بشه نشون میده تو خودتم برای خود واقعیت ارزش قائل نیستی?.

وقتی خودت هنوز خودتو نپذیرفتی چطور انتظار داری اون دوستت داشته باشه و بهت احترام بذاره؟! احتیاط شرط عقله ولی این دیگه احتیاط نیست، نقش بازی کردنه

و کافیه یکی دوبار بد بازی کنی تا از این پروژه سینمایی اخراج بشی…

 

 

?اگر بخوای همه رو راضی نگه داری،نابود میشی….

پس خودت رو درگیر افکار دیگران نکن؛تو اگر یک فرشته هم باشی،کسی پیدا می شود که از صدای بال زدن تو خوشش نمی آید.

 

???کوشا جیم

انتَِ عمری

 

 

 

امام صادق (ع) : «اگر خدا امیرمؤمنان (علی(ع)) را برای فاطمه خلق نکرده بود، برای او کفو و مانند روی زمین یافت نمی شد.» [1] 

 

یکم ذی‌ الحجه برای شیعیان نقطه عطف تاریخ است چرا که در این روز تلاقی و یکی شدن دو دریای بی‌ کران رقم خورد. 

 آخرین ماه از یک سال قمری با بهترین روز خلقت و پیوندی آسمانی آغاز می شود، و آن یادآور روزی در تاریخ اسلام است که فاطمه، سرور زنان دو عالم، نه تنها همسری، که ولایت شاه مردان را به سایه سری اش قبول کرده است.  

 

 

پیوندی وحیانی و آسمانی که شاهد آن این روایت است: 

در حدیث «خُبّاب الاَرْتْ» آمده است که: خدای بلند مرتبه به جبرئیل وحی کرد که نور را با نور تزویج کن! خدا (در این مراسم عقد) ولی و سرپرست بود، و خطبه خوان جبرئیل، و ندا دهنده میکائیل و دعوت کننده اسرافیل و نثار دهنده عزرائیل و شاهد های (عقد) ملائکه های آسمان و زمین[2]   

 

عجب عطر بهار نارنجی دارد این پیوند که هزاران بهار هم سرمست رایحه‌اش مانده است.

آری شب پیوند علی مرتضی (ع) و فاطمه علیها السلام نیست؛ بلکه امشب، شب تجدید یگانگی انسان با تمام ذات اقدس معبود است. 

 

چه دلخوش است محمد(ص) در قامت پدر عروس…  

این پیامبر (ص) نیست که پاره تنش را به علی (ع) می سپارد؛ بلکه امشب این پروردگار است که اختیار و اعتبار بشریت را به علی و زهرا (س) می‌سپارد. 

 

جبرئیل و میکائیل عقد آن دو  را در آسمان بستند، پس جبرئیل (وکیل) و گوینده از طرف علی (ع) بود و میکائیل (وکیل و) جواب دهنده از طرف من [3] 

 

سالگرد ازدواج این دو نور عالم ، رخداد عظیمی است که اکثر زوج های جوان را برآن داشت تا پیوندشان را در این روز به ثبت برسانند، اما آنچه مطلوب تر است تأسی از زندگی سراسر عشق ، گذشت و ایمان این دو نور الهی برای زندگی است . 

مبارک باد بر همه کائنات و زمینیان، لبخند بی زوال پروردگار در تلاقی این پیوند سراسر عشق… 

 

 

زهرا مرادوند 

 

 

دنیای آدم بزرگ ها

در دنیای تلخ بزرگترها،جایی برای بچه بازی های ما نیست

در دنیای تلخ بزرگترها،جایی برای صداقت و فداکاری ما نیست.

جایی برای مهربان بودن و لبخند زدن نیست.

دوست داشتن بی سود و بی نفع،جایی در دنیای بزرگترها ندارد.

یادم می آید همیشه از پدرم می‌پرسیدم :کی بزرگ خواهم شد؟کی به مدرسه خواهم رفت؟چه زمانی به دبیرستان میروم؟و یا می‌شود روزی به دانشگاه بروم؟و….

لبخند پدرم را هرگز فراموش نمی کنم می گفت:

«چیزی که در انتظارش هستی ارزش انتظارت را ندارد لذت ببر از کودکی هایت

تو سرانجام بزرگ خواهی شد و سعی کن قلب بزرگت،کوچک نشود.»

قلبی داشتیم که گوشه گوشه اش را به همه کسانیکه در اطرافمان بود هدیه میدادیم،اما حال قلبمان تنها برای خودمان جا دارد

حق داشت،روزهایی را که من در انتظار بزرگ شدن بودم بهترین روزهایم بود دنیای بزرگترها،پراز حس طمع و خودخواهی و دورویی است.

بچه بودیم دوستانمان را بخاطرخودشان دوست داشتیم،همیشه سعی میکردیم کارهای خوب آنها را تقلید کنیم،اسباب بازی هایمان را تقسیم می کردیم و خوراکی هایمان را درکنار هم بودیم.

یادم می آید اگر کسی دوستانمان را اذیت میکرد،باآنکه قدرتی نداشتیم با اخم به سراغش می‌رفتیم و تهدیدش می کردیم.

خوب بخاطر دارم دوستم و خانواده اش به شهر دیگری نقل مکان کردند،چقدر برایش گریه کردم ودر لحظه آخر برایش نامه و هدیه ای گرفتم به عنوان یادگاری

آلبوم کوچکمان پر بود از عکس های دسته جمعی 

روزگار خوبی بود…

 


اما 

الآن که بزرگ شدیم،با آن که تکنولوژی بسیار پیشرفت کرده آنقدر از هم دوریم که پیام ساده احوال پرسی را از هم دریغ می کنیم.

گالری عکس هایمان پر است از سلفی های خودمان…..

البته در دنیای ما آدم بزرگترها،هم همین است پرازمن و خالی از تو.

دنیا بی رحممان کرد یا ما دنیا را بی رحم کردیم؟؟؟

 

 

 

شاید متن نقدها و اشکالاتی داشته باشد که شما به مهربانی تان ببخشید.

این نوشته و یا به قول اهل قلم ها،خط خطی هارا دلم نوشته با تمام ایراد ها و حسن هایش

واما دوست داشتن...

تقریباً یک سال پا روی زمین کوبیدم که من بلبل میخواهم…از من اصرار از پدرم انکار که باید خودت بزرگش کنی.گفتم باشه خودم بزرگش میکنم.

گفت مسئولیت داره!بایدقبول کنی،الکی که نیست.قبول کردم…خرید!ازفردای اون روز صبح زود بایداز خواب بیدار میشدم وقبیل از خوردن صبحانه ی خودم بایدبه بلبل غذا میدادم….

روزهای اول خوب بود و باذوق بیدار میشدم و به بلبلم غذا میدادم…

اما چندوقت گذشت،خسته ام کرده بود،گاهی حتی زمان صبحانه خودم را برایش خرج میکردم و خودم گشنه میماندم.

درک نمیکردم چرا روزایی که من خوابم میومد یا نبودم،پدرم این کار رو انجام نمیداد و با عذاب وجدان گشنگی کشیدن بلبل تنهام میزاشت…

یه روز بطور کلی فراموش کرده بودم برای بلبل غذا بزارم،وقتی اومدم خونه،بلبل به محض دیدنم سوت میزد و خودشو به قفس می کوبید،از دیدنش اشکم دراومد،بغض همه وجودمو گرفت،حسابی ناراحت و شرمنده بودم…

به پدرم جوری نگاه کردم که انگار اون مقصره؛اماتنها جوابی که از پدرم گرفتم این بود:

“دوست داشتن،به همین سادگی ها نیست،باید مسئولیت دوست داشتنت رو قبول کنی؛نمیتونی دیگران رو بزاری مراقبش باشن…

هیچکس براش"تو"نمیشه…!یاچیزی رو دوست نداشته باش یا در مقابلش،احساس وظیفه کن و مسئولیتشو قبول کن!”

این داستان زندگی خیلی از ماهاست:

دوست میداریم و در قفس می اندازیم …

و بعد رهایش میکنیم به امان خدا و میرویم…یادر بهترین حالت،مسئولیتشو به گردن دیگران می اندازیم…

همین است که بعداز چند وقت،پرنده هایمان میمیرند…گلدان هایمان پژمرده میشوند.

*لطفاًمسئول دوست داشتن هایمان باشیم*

Tasvireroyaa

1 2