alma
راه بی پایان...
راه بی پایان...
پنجشنبه 99/07/10
مرهم دلتنگی،گاهی مرور خاطرات شیرین
است.
یادم نمیرود بهت و شیرینی اولین قدم در
بین الحرمین،
اولین نگاه به گنبد علمدار و اولین سلامم رو
در رو با اربابم حسین(ع)…
برایمان از اولین زیارت، اولین لحظه ای که
چشمتانبه حرم شاه عشق افتاد ،بنویسید…
#خاطرات زیبای شما عزیزان در این پست به یادگار خواهد ماند؛عزیزانی که به کربلا نرفته اند هم میتوانند حرف دلشان را اینجا بنویسند.
انشاالله زیارت و شفاعت آن حضرت،نصیب و روزی همه مان شود.آمین.
*Imamhussain_lovers*
ادامه »چهارشنبه 99/07/09
چند سؤال اساسی كه پاسخ به آنها زندگى شما را جهت خواهد داد:
١. چه كسى در نبود شما بيشتر از همه غمگين خواهد شد؟
٢. آيا زمان ارزشمندتان را براى افرادى كه بايد صرف مى كنيد؟
٣. دوست داريد چه ميراث و يادگارى از خود به يادگار بگذاريد؟
٤. اگر ميدانستيد كه هيچ كس شما را قضاوت نخواهد كرد، چطور زندگى مى كرديد؟
٥. چطور براى همه چيزهايى كه هم اكنون در اختيار داريد شكرگزارى مى كنيد؟
٦. تصور كنيد كه در نود سالگى هستيد؛ در اين لحظه دوست داريد زندگى شما چطور گذشته باشد؟
۷. و در اخر اینکه سالها پس از مرگ شما دیگران به چه دلیلی باید از شما یاد کنند ؟
یکشنبه 99/07/06
دوست خلاصه و عصاره زندگی ست.
دوست چاله چوله های احساست را پر میکند. دوست احمقانه ترین حالت های گاه و بیگاهت را میفهمد.
دوست شبیه سیب زمینی سرخ کرده است، آنهم نه یه ذره دو ذره، خیلی!
دوست یعنی “حالت خوب نیست بیام بریم بیرون”
دوست شبیه دوش گرفتن بعد از یک خستگی طولانی ست. دوست آب انار است، توی پاییز خیابان ولیعصر که نم نم باران هم توی پس زمینه میبارد.
دوست چیزی ست شبیه فشردن کبودی روی تن، دردی شیرین که باید باشد.
دوست بودن برای کسی راحت نیست، توی حرف همه مان دوستیم،
پای عمل میشود فهمید چه کسی سيب زمینی سرخ کرده است.
همانقدر لذیذ…
جمعه 99/07/04
یک روز میآید …
آن روزی که صفحات تاریخ را فصل به فصل تغییر خواهم داد. آن روزی که جای تمام اخبار روز از تو خواهم خواند.
آن روز که جای همهی ستارگان روی صفحه روزنامه و مجله و … تو را خواهم دید. آن روز که جای دلتنگی روی ورقها، برایت کتیبهها خواهم نوشت.
آن روز که بزرگترین پروژه تحت ساخت دنیا، صحن فاطمهالزهراست، آن روز که تمام هنرمان را، تمام غممان را به تلافی این هم سال غربت خاکی بر ضریح و حرمش نقش میکنیم.
آن روزی که مادری برای زیارت قبر خاکآلودِ پسری چادرش، خاکی نخواهد شد.
همان روزی که پسری دیگر چادرِ خاکی را نخواهد دید. آنگاه کنار حریمش یک کریمخانه بسازیم.
برای هر در راه ماندهای،
هر بیپناه ماندهای،
هر یا حسن (ع) خواندهای.
تا همه بدانند!
آقای ما محتاج حرم نیست که ما محتاج کریمیم.
یک روز میآید و خدا کند آن روز را ببینم …
#سلام حسرت من
✍?ب.نظریمنش #رد_قلم
شنبه 99/06/29
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پركاه بر ادرار خری روان بود.
مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت:
من علم دريانوردی و كشتیرانی خواندهام.
در اين كار بسيار مهارت دارم
ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
او در ذهن حقیر خود بر دريا كشتی میراند
آن ادرار، دريای بیساحل به نظرش میآمد، و آن برگ كاه، كشتی بزرگ. زيرا آگاهی و بينش او حقیر و اندک بود.
# جهان هر كس به اندازه درک و بينش اوست.
آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس
است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و
برگ كاه…
#مولانا