alma
راه بی پایان...
راه بی پایان...
مردی چهار پسر داشت؛ آنها را به ترتیب به سراغ درختگلابی ای فرستاد که در فاصلهای دور از خانه شان روییده بود.
پسر اول در زمستان دومی در بهار سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند…
پسر اول گفت: درخت زشتی بود خمیده و در هم پیچیده…
پسر دوم گفت:نه درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین و باشکوهترین صحنه ای بود که تا به امروز دیده ام!
پسر سوم گفت: نه درختی پوشیده از برگهای سبز و زیبا بود و پر از امید!
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پر بار از میوه ها… پر از زندگی و زایش..
مرد لبخندی زد و گفت:همه شما درست گفتید اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید…
شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان تنها بر اساس یک فصل قضاوت کنید، همه انسانها حاصل فصل های متفاوت زندگی شان هستند و لذت و شوق و عشقی که از زندگی شان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود و وقتی همه فصل ها آمده و رفته باشند.
اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از دست داده اید، مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند…
زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین. در راههای سخت، پایدار باش لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند….
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط Alma در 1400/03/17 ساعت 09:44:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1400/04/21 @ 12:16:50 ب.ظ
Luna [بازدید کننده]
عالی بود☆☆☆☆☆
1400/03/18 @ 11:27:24 ق.ظ
سربازی از تبار سادات [عضو]
خیلی زیبا
آلما ی عزیز کاش بیشتر دست به قلم میشدی ومی نوشتی
به شخصه خیلی دست نوشته های شمارا دوست دارم
1400/03/18 @ 10:26:30 ب.ظ
Alma [عضو]
متشکرم از نگاه پرمهرشما چشم عزیزم بتوانم مطالب جدیدی پست میکنم
1400/03/17 @ 04:55:45 ب.ظ
مدرسه نرجس دولت آباد [عضو]
سلام علیکم ظهرتون بخیر و شادی بسیار عالی توصیف شده
کاش بتوانیم درست دیگران را قضاوت کنیم نه عجولانه و شتاب زده
1400/03/18 @ 10:24:42 ب.ظ
Alma [عضو]
سلام دوست مهربان
سپاس از توجه شما
بله همینطوراست